آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

آریامهر و اهورا

الهی که من فدای قد و بالات

سلام شاه پسرم، سلام تاج سرم قربونت برم عزیزم ، امروز باهم رفتیم بهداشت برای کنترل، قد=٧٦ سانتیمتر وزن 300/9 دور سر =5/45 ماشالله قدت از صدک 85 هم رد شده ای جانم پسر قد بلند مامان . خدا رو شکر همه چیز مرتب و عالی بود و منم خیلی دوست دارم . نزدیک مرکز بهداشت یه مغازه هست که همه چی داره ، رفتیم اونجا و برات چندتا ماشین کوچولوی قدرتی گرفتم . از وقتی که اومدیم همش داری باهاشون بازی میکنی و کلی کیف میکنی و داد میزنی. من برم براش اسپند دود کنم ، همگی بگین ماشالله آریامهر قد بلندم چشم نخوره ایشالله ...
5 دی 1391

یه روز تعطیل

سلام شیرین عسلکم امروز بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم که بریم بیرون و یه دوری بزنیم ، از دیشب داره همینجوری برف میاد و بارون میاد و من و بابایی هم که عاشق طبیعت و برف و بارون و ........... . خلاصه که تقریبا 11:30 بود از خونه اومدیم بیرون و یه کم که حرکت کردیم ، فهمیدیم ماشینمون پنچر شده . حالا کی و کجا؟ نمیدونیم. ما هم دیگه برنگشتیم خونه ، رفتیم پنچرگیری و درستش کردیم. یه بارونی هم میومد که تا حالا ندیده بودم. ماشین درست شد و رفتیم جاده انهر ، هرچی جلوتر میرفتیم برف بیشتر بود و نتونستیم بریم پیست اسکی و من چند تا عکس از برفهای جاده انهر گرفتم.   ساعت تقریبا 14 بود که برگشتیم ارومیه و رفتیم پیتزا خوردیم و ...
1 دی 1391

اولین یلدای قند عسلم

سلام خوشکل پسرم . الان که دارم اینا رو برات مینویسم شما و بابایی خوابی و بیرونم داره حسابی برف میاد، خدایا شکرت. امسال اولین سالیه که یلدا پیش مایی البته پارسال هم بودی هاااااااااا ولی تو دلم بودی و تقریبا 6 ماهه بودی و محکم لگد میزدی بهم . یادش بخیر امسال یلدا من و شما و بابایی تنهاییم . آخه نمیتونیم بریم شهر خودمون و یلدامون 3 نفری میشه. خونواده ی کوچولوی من دوستتون دارم و یلداتون مبارک
30 آذر 1391

برف اومده برف اومده

سلام جینگولک مامان وای که چه برف قشنگی اومده امروز . مامان عاشق برف و برف بازی و اسکیه. هوا خیلی سرد بود امروز. من شما رو بردم جلوی پنجره که اولین برف رو ببینی، الهییییییییییییی من فدای اون چشات بشم ،یه جوری بیرونو نگاه میکردی انقدر آروم تو بغلم بودی که میخواستم بخورمت .   امروز بعد از بیست و چند روز اومدیم خونه ی خودمون و باباجونی هم که رفته دانشگاه و من و شمام تنهای تنها شدیم. دلم واسه دایی کامیار جونت تنگ شده اخه بی معرفت موقعی که ما داشتیم برمیگشتیم اینجا رفته بود خونه ی دایی خودش ، منم نتونستم داداش تپلمو بغل کنم و ببوسمش دیگه دایی کوچولوی تپل و خوشکل خیلی دوستت داریم ...
25 آذر 1391

مادرانه

سلام گل پسر مامان الهی من فدات بشم عزیز دلم . آریامهر اگه بدونی چقدر بوی بدنت رو دوست دارم مخصوصا وقتی سینه خیز میری اینور اونور و خسته میشی و عرق میکنی ، وای دهنم آب افتاد ، انقدر خوشبویی که اگه هزار ساعت هم بوت کنم سیر نمیشم .  نمیدونم این چه بوییه که از بهترین ادکلنهای دنیا هم بهتره . پسرک خوشبوی شیطون من خیلی دوست دارم عزیزم . کاش همیشه پسر کوچولوی مامان باقی بمونی و من رو با بوی تنت غرق در شادی و شعف کنی . عااااااااااااااااااشقتم آریامهر ...
20 آبان 1391

مامان آریامهر نوشته

مامانی امروز صبح با هم رفتیم مرکز بهداشت برای کنترل ماهیانه ، خدا رو شکر همه چی خوب بود ولی شما قطره آهنت رو نمیخوری و بالا میاریش ، چند بار هم امتحان کردم وبه روشهای مختلف بهت دادم ولی بازم نخوردی و بالا آوردی . منم اینو به مرکز بهداشت گفتم و اونا بهم گفتن به خاطر کم خونی شما باید ببرمت پیش دکتر خودت تا برات یه شربتی یا هر چیزی که خودش میدونه بدمزه نیست وشما میتونی بخوری بهت بده منم برات وقت گرفتم و بعداز ظهر میریم پیش دکتر ببینیم چی میگه. مامانی خیلی نگرانتم ، ایشالله که هر چه زودتر کم خونیت رفع بشه. الانم برات عدس گذاشتم که بپزه و بهت بدم بخوری ، چون عدس آهن بالایی داره و شاید کم خونیتو جبران کنه، خدا رو شکر که عدس دوست داری...
1 آبان 1391

خانه کتاب

سلام گل پسر نازم بعدازظهری باهم رفتیم خانه کتاب که نزدیکه مدرسه ایه که مامانی درس میخونه. برات دنبال یه کتابی میگشتم که به سادگی پاره نشه،کلی گشتیم و دوتا کتاب مناسب برات انتخاب کردم که هم آموزنده است و هم نقاشیهای خوشکل و مناسب تو داره وهم اینکه شعر داره. یه cd ترانه های کودکانه هم از همون خانه کتاب برات گرفتم ، از وقتی اومدیم خونه اونو برات گذاشتم رفتی جلوی تلویزیون همش داری تصاویرشو نگاه میکنی و از ذوق جیغ میکشی. فدای ذوق کردنت بشم دوست کوچولوم. عاشق خوردن موزی اینم یه عکس از اولین کتابات   ...
24 مهر 1391

پسرک بدغذای من

عزیز دلم یه چند وقتیه که خیلی بد غذا شدی،هرچی برات درست میکنم فقط یه قاشق میخوری گاهی وقتا بیشتر از یک ساعت میشینم تا غذاتو بخوری . با انواع بازی و اسباببازی سرگرمت میکنم تا یه قاشق بخوری. عزیز دل مامانی غذا بخور تا یه کم تپلی شی ،آخه اگه لاغر باشی مامانم دعوام میکنه خوب،میگه چرا به این بچه نمیرسی که تپل شه؟ ها چرا نمیخوری؟ منم مامان تو هستم و تو رو دعوا میکنم ها ...
24 مهر 1391