یه روز تعطیل
سلام شیرین عسلکم
امروز بعد از خوردن صبحانه آماده شدیم که بریم بیرون و یه دوری بزنیم ، از دیشب داره همینجوری برف میاد و بارون میاد و من و بابایی هم که عاشق طبیعت و برف و بارون و ........... .
خلاصه که تقریبا 11:30 بود از خونه اومدیم بیرون و یه کم که حرکت کردیم ، فهمیدیم ماشینمون پنچر شده . حالا کی و کجا؟ نمیدونیم.
ما هم دیگه برنگشتیم خونه ، رفتیم پنچرگیری و درستش کردیم. یه بارونی هم میومد که تا حالا ندیده بودم. ماشین درست شد و رفتیم جاده انهر ، هرچی جلوتر میرفتیم برف بیشتر بود و نتونستیم بریم پیست اسکی و من چند تا عکس از برفهای جاده انهر گرفتم.
ساعت تقریبا 14 بود که برگشتیم ارومیه و رفتیم پیتزا خوردیم و رفتیم بند و اونجا هم خیلی قشنگ شده بود . همه جا سفید و پاک شده بود . داشت برف میومد .
واااااااااااااااای که چقدر شلوغ بود . همه اومده بودن برف بازی ولی ما از ماشین پیاده نشدیم به خاطر شما تا سرما نخوری. یه کم بالاتر از سد شهر چایی یه جایی هست که هروقت برف میاد خیلیها میرن واسه برف بازی و سرسره بازی و اینا. ما هم رفتیم ببینیم که چه خبره که همه از ماشیناشون پیاده شده بودن و داشتن میرقصیدن.
بعدش ساعت 18 اومدیم خونه و یک ساعت و نیم خوابیدیم .
دیروز خیلی خوش گذشت و شما هم اصلا اذیت نکردی و خوش گذروندی.
این هم چند تا عکس از جاده بند