آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 21 روز سن داره

آریامهر و اهورا

تب اریا و بیمارستانی پر از هرج و مرج

1393/5/21 2:51
نویسنده : مامان سمیرا
1,619 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای خوبم. مرسی ک ب فکرمونید و نگران. شکر خدا مشکلی نیست فقط من یه کم گرفتارم و وقتم کمه نمیرسم وبلاگم رو آپ کنم همین.

سلام دردونکای من سلام خوشکلکام.

پنجشنبه دوم مرداد مامانم شوبو رو پاگشا کرد و خونواده ی عموم و خونواده ی شوهر شوبو و خواهراش رو واسه افطار دعوت کرد.

بعداز ظهرش من رفتم آرایشگاه و تقریبا ساعت 6 رفتم خونه بابام .مامانم طفلی خیلی زحمت کشیده بود و چند نوع غذا درست کرده بود که دستش درد نکنه واقعا همه چیز خوشمزه عالی و بی نقص بود.شب خوبی برای من نبود . آریا یه کم بیقراری میکرد و حس کردم مریضه و اهورا هم نمیخوابید و بهونه میگرفت.خلاصه مهمونا رفتن و ساعت تقریبا 4 بود که میخواستیم بخوابیم که آریا از خواب بیدار شد و اومد بغلم بدنش داغ داغ بود داشت از تب میسوخت. فوری لباساش و از تنش درآوردم و مامانم شیاف آورد استفاده کردم براش و کلی پاشویه اش دادم تبش پایین اومد و خوابید .فکر کنم اون شب اصلا نخوابیدم.

بعداز ظهر شوبو وایوب و بهزاد اومدن خونه بابام. دوباره اریام تب کرد .با تب سنج دیجیتالی اندازه گرفتم 39/8 دیوونه شدم. همونجوری بغل گرفتمش و با ماشین شوبو رفتیم درمانگاه،گفت دکتر اینجا نیست یه نیم ساعت بشینید میاد . اصلا حس مسئولیت پذیری و جون مردم در خطره و اینا نمیدونم کجا رفته که درمانگاه شبانه روزی اونم دولتی ساعت 4 ظهر دکتر ندارهسوال

شوبو گفت بریم بیمارستان. رسیدیم بیمارستان گفتند برو فیش بگیر دکتر ببیندش.صندوقداره تازه کار بود دستش کند بود ده دقیقه همونجوری همه رو منتظر نگه داشته بود. منم داشتم دیوونه میشدم.گفتم آقا بچه ام تب داره نمیتونم که تا شب منتظر بمونم که شما تمرین کنید و یاد بگیرید.فیش رو گرفتم و پول رو دادم و رفتیم پیش دکتر معاینه کرد و براش یه آمپول و یه سرم تجویز کرد . دردسر اصلی اینجا شروع شد که ای خدا این چجوری اجازه میده سرم بهش وصل بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟از استرس تمام بدنم خیس عرق بود.

رفتیم پرستاری و گفتند ببریدش رویه تخت دراز بکشه . الهی دستش بشکنه پرستار مرد اومد با هزار بدبختی و گریه بچه ی بیچاره رو نگه داشتیم و محکم گرفتیم که آمپولش رو بزنه اول سوزن رو به باسن آریا فرو کرد دستش میلرزید هرکاری کرد نتونست موادش رو تخلیه کنه سوزنش رو درآورد و تو یه جایه دیگه فرو کرد بازم نتونست .منم فحش دادم بهش گفتم بچه ام هلاک شد سوراخ سوراخش کردی بلد نیستی بگو یکی دیگه بیاد . یه مرد دیگه اومد من دیگه طاقت نداشتم پاهاش رو بگیرم یکی رو صدا زدن پاهاش رو بگیره. من بدتر از آریا بود حالم فقط گریه میکردم و دختر عموم میگفت نکن روحیه ی بچه رو ضعیفترش میکنی ولی بخدا دست خودم نبود.خلاصه که با هزارتا بدبختب آمپولش رو زدند و سرمشم وصل کردن.منم رفتم براش نوشیدنی گرفتم که بخوره و تبش زودتر بیاد پایین.

الهی که درد و بلات بخوره ب جونم عشقم. ایشالله که دستشون بشکنه بلد نیستن و میخوان با سوراخ سوراخ کردن بدن بچه ی مردم یاد بگیرن.

قربون چشمای خوشکلتر از شبت بشم عسلکم.من بمیرم تو چیزیت نشه مامانی.

دو یا سه ساعت بیمارستان بودیم تا سرم تموم شد و دیگه نذاشتم بهت دست بزنن،خودم سرمت رو درآوردم . خدا روشکر دیگه تب نکردی و حالت خوب شد عزیزتر از جونم.

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان مريم
21 مرداد 93 7:24
الهی بگردم دومادم رو !!!! چه معصوم و آروم شده بچم ایشالا دیگه پاش به بیمارستان نرسه
مامان سمیرا
پاسخ
آره والا عزیزم میبینی چقده معصوم شده،داشتم میمردم براش.
سحر
17 بهمن 93 11:50