آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آریامهر و اهورا

بشکن بشکنه

واااااااای خدا جونم ممنونم بابت این پسرک باهوش. آریامهر عزیزم خیلی دوست دارم . دیشب سه تایی داشتیم ترانه میخوندیم و آریامهریم دست میزد و من و باباش بشکن میزدیم ، آریامهریم به ما نگاه کرد دید بشکن میزنیم شروع کرد به بشکن زدن . و اااااااااااااااااااااااای خدا جونم . اگه بدونید توی اون لحظه حس میکردم دنیا مال منه . فدای دونه دونه انگشتای ظریفت بشم عشق مامی. این روزا حسابی درگیر کارای خونه تکونی بودم و کارای تولد خوشگل پسرم. مامی فدات بشه جینگل من ، داری یک ساله میشی. یـــــــــــــــک سال با همه ی استرس و نگرانی بزرگ کردن یه نی نی ناز اونم با وجود یه مامان بی تجربه و کم سن . الان دارم از خوشحالی اشک میریزم. پسرک من یک ساله...
28 اسفند 1391

مسابقه ی سه چرخه سواری کودکان زیر 6 سال

سلام قند عسلم امروز مسابقه ی سه چرخه سواری کودکان زیر 6 سال بود که توی باشگاه فرهنگ شهرک فرهنگیان برگذار میشد و ما هم به همراه دایی جون شما و مامان و بابام وخاله ستاره رفتیم اونجا که ببینیم دایی جون چیکار میکنه. خلاصه رفتیم اونجا وای که چه صحنه ای ، یه عالمه بچه با سه چرخه و دوچرخه ، اینقده ذوق زده و خوشکل بودن که نگو . مسابقه شروع شد و با کلی هیجان داداش کوچولوم سوم شد. آفرین کامیار نازنینم ...
11 اسفند 1391

تولد دایی کوچولو

امشب تولد دایی جون بود و خیلی خوش گذشت و آریامهر گلم اصلا اذیت نکرد . همش میرفت پیش باران(دختر عموی من که 4 ماه از آریامهر کوچیکتره) میخواست باهاش بازی کنه و بهش دست میزد ولی این باران خانوم همش ناز میکرد و جیغ میزد ونمیذاشت پسر طلای من بهش دست بزنه. کامیار جونم کلی از کیک باب اسفنجیش خوشش اومد و کلی توی تولد کیف کرد واسه خودش. بقیه عکس های تولد رو بعدا حتما میذارم. ...
8 اسفند 1391

سلام نازنین پسر مامی

سه شنبه تولد دایی جونه و منم میخوام براش تولد بگیرم و خیلی از کاراشو کردم ولی هنوز به بابا جونی نگفتم که میخوایم بریم بوکان. ظهری که از سر کار اومد میرم رو مُخش و حسابی مُخ زنی میکنم تا بذاره سه شنبه بریم خونه ی مامان جونم بوکان. ایشالله که میذاره بریم . شیرین پسر منم که حسابی شیطون شده و شیطنت میکنه . یه چند قدم (دو یا سه قدم) میتونه بره و بعدش میخوره زمین. همه خوراکی ها رو میخوره و دوست داره. عجییییییییییییییییب منو میخواد و همش پیش منه.تا از حموم در میام با باباییش ده بار میاد تا منو ببینه  چه  وضعشه خوب؟؟؟؟؟؟؟ الانم فیلم های مراسم عروسیمونو گذاشتم نگاه کنیم با آریامهر که ایشون رفتن جلوی ت...
5 اسفند 1391

آریامهری سرماخورده

از دیشب قند عسل مامی یه کولچولو سرفه میکنه و آب بینیش میاد . منم امروز صبح بردمش دکتر . ماشالله ماشالله خیلی شیطونه مطب دکترو گذاشت روسرش اینقدر با همه بازی کرد و خندید. همه ازش خوششون اومده بود و باهاش حرف میزدن ( روابط عمومیه پسرمو داشتین؟ از الان با همه دوست میشه) رفتیم پیش دکتر و گفت که خیلی شیطونه مطمئنی مریض ایشونه؟ خلاصه که معاینه اش کرد و گفت یه کوچولو سرما خورده و بهمون دارو داد و گفت اینا رو مرتب بده بهش زودی خوب میشه. فردا قراره مهمون بیاد برامون . حالا مهمونامون کین؟ عمو جون بزرگه ی آریامهر و خانواده. هورااااااااااااااااااااا مطمئنم که آریامهری...
25 بهمن 1391

امان از دست این پدر وپسر کشتی گیر

این دوتا منو بیچاره کردن از بس شیطونی میکنن . همه جا رو بهم میریزن و کلی بازی میکنن آخرشم کشتی میگیرن . اونم چه کشتی از نوع کج ، فکر میکنن خونه ی من بیچاره رینگ کشتی کجه . بعد کلی دعوا یکیشون که خسته میشه فرار میکنه اون یکی میدوه دنبالش منم فقط میخندم بهشون وای که چه کارایی نمیکنن این دوتا . دوستون دارم عزیزای من بوس واسه آریامهر و بابایی ...
19 بهمن 1391

عذرخواهی

سلااااااااااااااااااااام نفس مامی ببخشید عشقم این یه ماهی که برات عکس و مطلب نذاشتم رفته بودیم شهر خودمون خونه ی مامان جونم تا بابا کامی حسابی درس بخونه . این دو سه روزه هم که برگشتیم خونه ی خودمون وقت نکردم مطلب بذارم برات و از این به بعد قول میدم زود زود بیام عزیزم. بوس بوس واسه قند عسلم
15 بهمن 1391

الهی که من بمیرم

آریامهرم سلام پسر خوشکل مامان امشب بابایی زود از دانشگاه اومد، ساعت 9:30 شام خوردیم و بابایی تلویزیون نگاه میکرد (البته قبلش کلی باهات بازی کرد) منم کمرم درد میکرد جلوی بخاری دراز کشیده بودم که شما دستتو گرفتی به مبل و بلند شدی و میخندیدی و با من حرف میزدی که هییییییییی واییییییییی چشمت روز بد نبینه تعادلتو از دست دادی و افتادی و دهنت خورد به جلو مبلی . الهی که من بمیرم و گریه ات و نبینم بابایی زود بغلت کرد و نازت کرد یهویی پیراهن خودتو بابایی خونی شد و منم جیغ کشیدم و گریه کردم و تو رو بغلم گرفتم و ارومت کردم ، بعدشم دهان و لباتو لثه هاتو نگاه کردم هیچیشون نبود نمیدونم خون از کجا اومده بود . ...
10 دی 1391