مامان جوون امروز صبح با بابایی رفتیم باشگاه تنیس و تو اولین بارت بود که اونجا رو دیدی . از دیدن اونهمه توپ خیلی ذوق کردی و همش میخواستی بری توپها رو بگیری . الان یه مدته که از خودت صداهای بلند در میاری و جیغ میکشی وهمش میگی : ایّ ایّ ، امممممممممممممممما . فدات شم عسلم بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس ببخشید یادم رفت ازت عکس بگیرم ، قول میدم دفعه ی بعدی یادم نره ...