آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه سن داره

آریامهر و اهورا

موندم چجوری رفته اونجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام پسر شیطون بلا وای وای وای که چه کار خطرناکی کردی امروز خدا رو شکر که قند عسلم چیزیش نشد نمیدونم چجوری رفتی اون بالا ولی از این به بعد دیگه باید خیلی خیلی بیشتر از قبل مواظبت باشم و حواسم بهت باشه . اخه قند عسلم بزرگ شده و قدش بلند شده.     ...
30 بهمن 1391

آریامهری سرماخورده

از دیشب قند عسل مامی یه کولچولو سرفه میکنه و آب بینیش میاد . منم امروز صبح بردمش دکتر . ماشالله ماشالله خیلی شیطونه مطب دکترو گذاشت روسرش اینقدر با همه بازی کرد و خندید. همه ازش خوششون اومده بود و باهاش حرف میزدن ( روابط عمومیه پسرمو داشتین؟ از الان با همه دوست میشه) رفتیم پیش دکتر و گفت که خیلی شیطونه مطمئنی مریض ایشونه؟ خلاصه که معاینه اش کرد و گفت یه کوچولو سرما خورده و بهمون دارو داد و گفت اینا رو مرتب بده بهش زودی خوب میشه. فردا قراره مهمون بیاد برامون . حالا مهمونامون کین؟ عمو جون بزرگه ی آریامهر و خانواده. هورااااااااااااااااااااا مطمئنم که آریامهری...
25 بهمن 1391

امان از دست این پدر وپسر کشتی گیر

این دوتا منو بیچاره کردن از بس شیطونی میکنن . همه جا رو بهم میریزن و کلی بازی میکنن آخرشم کشتی میگیرن . اونم چه کشتی از نوع کج ، فکر میکنن خونه ی من بیچاره رینگ کشتی کجه . بعد کلی دعوا یکیشون که خسته میشه فرار میکنه اون یکی میدوه دنبالش منم فقط میخندم بهشون وای که چه کارایی نمیکنن این دوتا . دوستون دارم عزیزای من بوس واسه آریامهر و بابایی ...
19 بهمن 1391

آریامهر و روروک دایی جون

سلام به همه دوست جونی ها آریامهر روروک سنتی میرونه اونم ماله داییشو ، کامیارجونم الان ٦ سالشه ولی مامانم روروکشو نگه داشته بود و الان که آریامهر میخواد راه بیافته روروک رو آوردیم خونه خودمون تا آریامهری حسابی راه بره و بازی کنه. یادش بخیر اولین بار که روروک رو دادیم دست کامیار خیلی سریع اونو گرفت و تند تند مستقیم رفت ولی بلد نبود باهاش دور بزنه و هرجا گیر میکرد داد میزد و مام باید میرفتیم و روروکش رو تو مسیر مستقیم میذاشتیم. الانم آریامهرم دقیقا اونجوریه و فقط مستقیم میرونه . قربون دست فرمون گل پسرم که به داییش رفته . عاشششششششق هردوتاییتونم عزیزای من . (دلم برا داداش کوچولوم خیلی تنگ شده ) امروز باهاش تلفنی...
16 بهمن 1391

پسرم بزرگ شده

قربون پسر خوشکلم بشم که روز بروز شیرینتر میشه و منم روز بروز بیشتر عاشق خودش میکنه. بهت میگم آریامهرم سلام و دست راستمو میارم جلو و شمام دست راستتو میاری و دستمو میگیری و میخندی ( به همه دست میدی ). آریامهری بای بای کن و زود دست راستتو میبری بالا و بای بای میکنی. هرچیز خوشمزه ای که میخوری ، سرتو تکون میدی ( به نشانه ی رضایت) و میگی ناییم ناییم. وای وای وقتی بفهمی آدامس دارم تو دهنم، دهنتو به زور میچسبونی به لبامو آدامسمو میخوای،اگه موفق نشدی با دست از تو دهنم درش میاری.(چه کاریه آخه جوجو) توپ و میندازم بهت تو هم میری دنبالشو از همونجا با دست هلش میدی طرفم و به نشانه ی رضایت میخندی. به من میگی { ما } یا { دا } ، ...
15 بهمن 1391

عذرخواهی

سلااااااااااااااااااااام نفس مامی ببخشید عشقم این یه ماهی که برات عکس و مطلب نذاشتم رفته بودیم شهر خودمون خونه ی مامان جونم تا بابا کامی حسابی درس بخونه . این دو سه روزه هم که برگشتیم خونه ی خودمون وقت نکردم مطلب بذارم برات و از این به بعد قول میدم زود زود بیام عزیزم. بوس بوس واسه قند عسلم
15 بهمن 1391