آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

آریامهر و اهورا

مامان فدای راه رفتانت بشه الهی

قربونت بشم قند عسلم الان یه مدتیه که دستت رو میگیری به مبل و میز تلویزیون و هر وسیله ای که بتونی باهاش بلند شی رو پاهای خودت بایستی. الهیییییییییییییییییییییییییییییی من فدای پسرک شیطونم بشم . آریامهر گلم با مامانی و بابا جونی غذا میخوره ، بازی میکنه ، میتونه به تنهایی بشینه ، از حالت نشسته تغییر حالت میده و سینه خیز میره یا کمرشو بلند میکنه و رو دستای کوچولو و پاهای قویش می ایسته.   عزییییییییییییییییییییییییزمی آریامهر عاششششششششششقتم ...
28 آذر 1391

آریامهر بی دندون

سلام گل پسرم ،قند عسلم ،عزیز دلم ، پسرک شیطون و بی دندون من. امان امان از دست آریامهر و باباجونی روزی چند دفعه باهم کشتی میگیرن و جیغ و داد میکنن و خونه رو به هم میریزن واااااااااااااااااااااااای منم  . خسته شدم از بس تمیز کردم و مرتب کردم ،بسه دیگه یه کم به فکر من باشید آخه ، شما دو نفرید ومن یکی، انصاف نیست که. حالا جناب آریامهر از کشتی گرفتن خوشش میاد ، به محض اینکه بابایی رو میبینه جیغ میکشه و بهش حمله میکنه که بیا کشتی بگیریم ...
28 آذر 1391

برف اومده برف اومده

سلام جینگولک مامان وای که چه برف قشنگی اومده امروز . مامان عاشق برف و برف بازی و اسکیه. هوا خیلی سرد بود امروز. من شما رو بردم جلوی پنجره که اولین برف رو ببینی، الهییییییییییییی من فدای اون چشات بشم ،یه جوری بیرونو نگاه میکردی انقدر آروم تو بغلم بودی که میخواستم بخورمت .   امروز بعد از بیست و چند روز اومدیم خونه ی خودمون و باباجونی هم که رفته دانشگاه و من و شمام تنهای تنها شدیم. دلم واسه دایی کامیار جونت تنگ شده اخه بی معرفت موقعی که ما داشتیم برمیگشتیم اینجا رفته بود خونه ی دایی خودش ، منم نتونستم داداش تپلمو بغل کنم و ببوسمش دیگه دایی کوچولوی تپل و خوشکل خیلی دوستت داریم ...
25 آذر 1391

کارای آریامهر در ماه هشتم زندگی 3

24/8/91 امروز تولد  یاسر ،پسر دوست مامان دعوتیم. دوتایی رفتیم حموم تا گل پسریم خوشبو و خوشگل شه .واااااااااااااااای چقدر خوش گذشت.خیلی بازی کردی و اصلا مامانو اذیت نکردی. اگه نگران سرماخوردنت نبودم خیلی بیشتر میموندیم.   تولد خیلی خوش گذشت وکلی با بچه ها بازی کردیم     ...
24 آبان 1391

پسرم داره دندون در میاره

سلام گل پسری مامان عزیز دلم بمیرم که انقدر تب داری و اذیت میشی . کاش میشد یه جوری دردت آروم شه و کاری از دستم برمیومد. فدای مرواریدایی بشم که قراره سر در بیارن عزیزم. منم دارم واسه جشن دندونیت خودمو آماده میکنم که هروقت دندونت سردر آورد برات جشن بگیرم. شاید یه جشن سه نفره شامل من و شما و بابا ، شاید همسایه ها و چندتا از دوستام رو هم دعوت کنم یا شاید بریم بوکان و اونجا برات یه جشن خیلی کوچولو بگیرم.نمیدونم باید ببینم مروارید شما کی میخواد خودشو بهمون نشون بده بعد تصمیم میگیرم که چیکار کنم. دیروز یه وبلاگی رو پیدا کردم که هر کارتی رو با هر طرح و رنگی که بخوای ، سفارش میدی و اونا برات طراحی می...
21 آبان 1391