آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

آریامهر و اهورا

آخرین روزهای 92

سلام پسرای گل من.عزیزای دلم، این روزها همش یا مهمونی بودیم یا بازار و درحال خرید کردن. کلی لباس و وسایل خوشکل واسه اهورا جونم گرفتیم و لباس و کفش عید برای اریامهر نازم. الهی که من فدای مهربونی و معقولیت آریامهر و شیطنت جوجو اهورام بشم. امروز صبح رفتم بهداشت برای کنترل،همه چیز نرمال بود ،صدای قلب اهورا جونم رو هم گوش دادن و 140 بود. بعدشم فرستادنم پیش دکتر عمومی تا پرونده رو مطالعه کنه و اگه مشکلی دارم بگم بهش.یه هفته است که سردرد شدید و آبریزش بینی و دندان درد شدید دارم بطوریکه اصلا نمیتونم چیزی بخورم. اینا رو به خانم دکتر گفتم و ایشونم معاینه ام کرد و گفت که سینوس هام عفونت کرده و برام دارو داد و گفت احتمالا دندان دردت هم از همین ...
25 اسفند 1392

و جمعه ای دیگر

امروز برخلاف همیشه بابایی جونت واسه صبحونه نان تازه گرفته بود. شما خوشکل پسر منم نشستی کنار بابا و کلی صبحونه نوش جونت کردی . بعداز صبحونه آماده شدیم و خانوادگی رفتیم پارک نزدیک خونمون(هروقت که میخوایم بریم و پارک و از خیابان عبور میکنیم شوهری میگه سمیر خوب شد که خونمون نزدیک پارکه و واسه رفتن ماشین لازم نداریم خخخخخخ) آریامهرجونم کلی بازی کرد و بهش خوش گذشت. ...
16 اسفند 1392

یه عالمه خبر

سلام به دوتا پسرای عزیزتر از جونم و همه ی دوستایی که احوالمونو پرسیدن و حسابی لطف داشتن. حال همگیمون خوبه خدا رو شکر. حالا شروع کنم به گفتن که یه عالمه حرف دارم. یکم بهمن تولد برادرشوهرم بود و کیک تولدشو من درست کردم،یه کیک شکلاتی ساده و خوشمزه دوم بهمن متوجه رویش یازدهمین و دوازدهمین دندان آریامهر گلم شدم(دو هفته ای میشد لثه هاش متورم شده بود و تب داشت).مبارکت باشه عزیز دلم. الان با وجود 12 تا دندون خوردن بیشتر خوراکی ها واسه قندعسلم راحت شده. پنجشنبه سوم بهمن ،من و آریامهر و کامیار و ستاره رفتیم خونه ی عمه کوچیکه م. روز قبلش تولد پسر عمه ام اشکان بود و ما خبر نداشتیم و وقتی فهمیدیم دیروز تولدش بوده و براش جشن نگر...
10 اسفند 1392

عکس های آریامهر

آریامهر درحال باز کردن درخونه ی آنا جون فداش بشم روی مبل خوابش برده بود. قربون قیافه ات بشم عزیزم اینجا هم رفته بودیم تولد دختر یکی از دوستام(من و ستاره و آریا و زن عمو و پسرعمو و خواهر زن عموی آریا جونم بودیم) خیلی خوش گذشت. ...
10 اسفند 1392

و آریامهر جونم

آریامهر مثل همیشه پسر خوب و آروم و حرف گوش کن و ماهیه. کلمات زیادی یاد گرفته و هر روز هم کلمات بیشتری یاد میگیره. قدرت یادگیری بالایی داره و همه چیزو سریع یاد میگیره. کارتون باب اسفنجی رو دوست داره و در کل عاشق جناب باب اسفنجی شده بطوری که عروسک آقای باب اسفنجی اجازه داره روی بالش آریامهر بخوابه و از لطف و کرامت آریا برخوردار بشه(بالشی که هیچکس اجازه ی دست زدن بهش رو نداره). به عروسک باب اسفنجی آب میده،میبردش دستشویی یا منو مامور میکنه و میگه باب اسفنجی جیش داره و منم اطاعت امر میکنم ،نوازش میکنه، باب اسفنجی رو روی ماشین کنترل دارش میذاره و دور خونه به گردش میبره و خیلی کارای دیگه که واقعا خوش بحال باب اسفنجی . چند روز پیش...
10 اسفند 1392

هوای خوب و رهایی از خانه نشینی

سلام عزیزای دلم.  جمعه27 دی، هوا خیلی خوب بود و بعد از صبحونه بابایی آریامهرم گفت که آماده شید بریم پیاده روی و یه کم هوا بخوریم. ماهم که حرف گوش کن ،آماده شدیم و رفتیم کنار رودخانه ی شهرمون.(یخ همه جا آب شده بود و رودخانه جریان داشت) آریامهر عزیزم خواست از هوای آزاد لذت ببره و پالتوش رو از تنش در آورد و شال و کلاهشم داد به من و کلی کیف کرد. بهش گفتم آریا میخوام ازت عکس بگیرم بهم نگاه کن،اصلا یه جوری ژست گرفت که میخواستم درسته قورتش بدم شیرین پسر گلم . عاشق اینم که دستشو میذاره توی جیبش. بعد از کلی پیاده روی و لذت بردن از هوای آزاد ، گل پسرکم رو بردیم تاب بازی و کلی با هم شعر تاب تاب تاب بازی رو خوندیم ...
29 دی 1392

میلاد پیامبر اکرم(ص) مبارک

  امروز بمناسبت میلاد حضرت رسول اکرم خانواده ی برادرشوهرم رو دعوت کرده بودم بصرف نهار و شام  (دوست ندارم بعداز نهار برن و به همین خاطر واسه نهار و شام دعوت میکنم اکثرا). صبح ساعت 9 بیدار شدم و یه مقدار از کارهامو انجام دادم و صبحونه رو آماده کردم ( آقای شوهری خونه بود و مرخصی گرفته بود )خلاصه که آریامهر و باباییش بیدار شدن و صبحونه رو نوش جان کردیم ومنم خونه رو جارو کشیدم و تمیزکاری کردم و غذامونم روی گاز داشت قُل قُل میکرد. آقای آریامهر هم در کمد لباسا رو باز کرده بود و یه دست لباس گرفته بود دستش و میخواست که به قول خودش مامام تنش کنه، منم که مامام خوبی ام و حرفشو همیشه گوش میدم لباساشو عوض کردم. داشتم کارامو میکردم که یهو ...
25 دی 1392