آخرین روزهای 92
سلام پسرای گل من.عزیزای دلم،
این روزها همش یا مهمونی بودیم یا بازار و درحال خرید کردن. کلی لباس و وسایل خوشکل واسه اهورا جونم گرفتیم و لباس و کفش عید برای اریامهر نازم.الهی که من فدای مهربونی و معقولیت آریامهر و شیطنت جوجو اهورام بشم.
امروز صبح رفتم بهداشت برای کنترل،همه چیز نرمال بود ،صدای قلب اهورا جونم رو هم گوش دادن و 140 بود. بعدشم فرستادنم پیش دکتر عمومی تا پرونده رو مطالعه کنه و اگه مشکلی دارم بگم بهش.یه هفته است که سردرد شدید و آبریزش بینی و دندان درد شدید دارم بطوریکه اصلا نمیتونم چیزی بخورم. اینا رو به خانم دکتر گفتم و ایشونم معاینه ام کرد و گفت که سینوس هام عفونت کرده و برام دارو داد و گفت احتمالا دندان دردت هم از همین عفونت باشه. برام برگه ی ارجاع ب دندانپزشکی دادن که نمیرم و تحمل میکنم تا بعد زایمان و میرم پیش دکتر خودم ارومیه.
آریا رو هم وزن کردیم که 13 کیلو بود.
ساعت 6 عصر رفتم دکتر متخصص خودم (قبلا گفته بود 25م بیا برات تاریخ زایمان بذارم).تاریخ زایمانم شد 16 فروردین 93.الهی شکر.زیاد نمونده اهورا جونم بیاد بغلمون. امروز 35 هفته و 2 روزمونه.
خانم دکتر برام برگه ی معرفی نامه نوشت و گفت که 11 فروردین باز برم پیش خانم دکتر و آخرین سونوگرافیم رو انجام بدم و انشالله 16م بریم برای عمل.
امشب سفره ی هفت سینم رو آماده کردم. نمیخوام ماهی بخرم.
فردا صبح با آریا جونم میرم برای تعویض دفترچه ی بیمه درمانی و بعد هم میریرم خونه ی عمه کوچیکه م. خیلی وقته بهشون قول دادیم و آریا هم دلش براشون تنگ شده.
دیشب خونه ی عمو بزرگم بودیم و عمو حسن و زن عمو و دخترشون باران هم بودند. کلی با هم بازی کردن. باران 4 ماه از آریا کوچیکتره. خیلی شیطونه،عروسکهای دختر عموم رو برمیداشت و آریا هم بزور ازش میگرفت و میگفت :جوجیجه.(یعنی دست نزن مال روژینه،اسم دختر عموم روژین و یه سالی از من بزرگتره). وقتی باران کارای بد یا شیطنت میکرد آریا بهش میگفت :عیبه(زشته)
خلاصه که پسرم بزرگ شده و زیاد نمونده ب دوسالگیش و من عاششششششششششششششقشم.