یه چندتایی عکس
مهیار جونم
خوشمزه ی من بعد از حمام روز چهلم بعد از تولدش
عزیزپسرک من در حمام
آریامهرم صندلیشو آورده که شیرشو برداره(دو هفته ای میشه وقتی دستش به چیزی نمیرسه میره این صندلی قرمزو میاره و ازش بالا میره، حتی برای باز کردن در دستشویی هم از صندلیش استفاده میکنه.خودکفا شده و دیگه نمیذاره بهش کمک کنیم)
ماموریت با موفقیت انجام شد
امروز نزدیک ساعتای 7 صبح شوهری داشت آماده میشد که بره بانک،یهویی آریامهر جیغ کشید و بلند بلند گریه میکرد (اصلا از این رفتارا نداره). زودی رفتم پیشش و گفتم گریه نکن و پرسیدم چی شده چ مشکلی داری؟ با همون حالت گریه دستش رو گذاشت رو گونه اش و گفت بابایی زده و آریا رو ب گریه انداخته. بابایی هم اونجا بود و داشت کمک میکرد آروم شه. یه ساعت قربون صدقه اش رفتیم و فداش شدیم و نازشو کشیدیم که عزیزم بابایی دلش نمیاد شما رو بزنه خواب دیدی ولی فایده نداشت و میگفت :بابه گری گری(یعنی بابا منو گریه انداخته). هیچی دیگه بزور قانعش کردیم و دوباره خوابوندمش.نکته ی جالبش اینه که 5 دقیقه قبلش شوهری اریا رو بغل کرده بود و برده بودتش دستشویی و بدون هیچ گریه و ناراحتی هم برش گردونده بود سر جاش.
این عکس وقتیه که آریا بعد گریه دوباره خوابش برد(فدای دهن بازت بشم عشق مامام)
دیروز صبح بعد تعویض دفترچه ام با روژین رفتیم خونه ی عمه کوچیکه.عصر هم رفتیم آرایشگاه واسه اصلاح ابرو و اریا رو گذاشتیم پیش نازی و عمه.بعد از شام عمو کوچیکه م به شوهرعمه م زنگید و گفت اگه خونه اید بیایم اونجا .و شوهر عمه هم گفتند که هستیم و بیاید .
آرسام جون کلی بزرگ شده و خوشرو ولی یه کم لاغر شده.آریا جونمم که طبق معمول صدبار بوسیدتش. و باهاش حرف زده و دست داده. موقع دست دادن آریا خیلی بانمک میشه. تقریبا ساعت 12 و نیم شب برگشتیم خونه. کلی خوش گذشت و روز خوبی بود.بحث های خنده دار زیادی پیش میومد که دلم ضعف میرفت از بس میخندیدم.