میلاد پیامبر اکرم(ص) مبارک
امروز بمناسبت میلاد حضرت رسول اکرم خانواده ی برادرشوهرم رو دعوت کرده بودم بصرف نهار و شام (دوست ندارم بعداز نهار برن و به همین خاطر واسه نهار و شام دعوت میکنم اکثرا).
صبح ساعت 9 بیدار شدم و یه مقدار از کارهامو انجام دادم و صبحونه رو آماده کردم ( آقای شوهری خونه بود و مرخصی گرفته بود)خلاصه که آریامهر و باباییش بیدار شدن و صبحونه رو نوش جان کردیم ومنم خونه رو جارو کشیدم و تمیزکاری کردم و غذامونم روی گاز داشت قُل قُل میکرد. آقای آریامهر هم در کمد لباسا رو باز کرده بود و یه دست لباس گرفته بود دستش و میخواست که به قول خودش مامام تنش کنه، منم که مامام خوبی ام و حرفشو همیشه گوش میدملباساشو عوض کردم. داشتم کارامو میکردم که یهو چشمم افتاد به آریا که دستش توی جیب شلوارشه و روی مبل نشسته و داره نوار نی نی کوچولو رو نگاه میکنه،خیلی از این حالتش خوشم اومد و زود ازش عکس کشیدم.
بهش گفتم نگام کن و بخند.فدات بشم من ، از عکس کشیدن خوشش نمیاد ولی دل مامانشو نشکوند پسر عزیزم. ایشالله که من فدای صورت نازت بشم عزیزترینم.
خلاصه که مهمونام اومدن و این هم سفره ی نهارمون که واقعا به همه چسبید و خوشمزه شده بود همه چیز(دست گلم درد نکنه)
و این هم میز خوراکی و کیک خوشمزه ای که بنده درست کردم و همه ازش تعریف کردن
و در آخر پسرکی که از بس شیطونی و بازی کرده بود،بغل باباش خوابش برد(چشماشو بزور باز نگه میداشت که نخوابه)
پس از اینکه آریامهر خوابید ،منچ بازی کردیم و اسم فامیل و بازم مثل همیشه مامام آریامهر برنده میشه، (شوهری میگفت بازی نمیکنم چون همیشه تو برنده میشی ولی بازی کرد و نفر سوم شد. من خیلی به بازی های گروهی و خونوادگی علاقه دارم به همین خاطرم سعی و تلاشم زیاده و اکثرا هم اول میشم)روز خوبی بود و به همه خوش گذشت.
سه شنبه 24 دیماه 92