جمعه 93/3/23
امروز هوا بارانی بود و ماهم رفتیم بیرون تا با ماشین یه دوری بزنیم و اگر مکان مناسبی پیدا شد بشینیم و نهارمون رو همونجا درست کنیم . ساعت 2ظهر بود ک ستاره زنگ زد و گفت با کل فامیل(از طرف بابام)قرار گذاشتیم که ساعت 4 بریم به دل طبیعت(یه روستایی به اسم سونج مابین جاده ی بوکان-سقز)اگه دوست دارین شما هم بیاید . ما هم گفتیم باشه ما میریم اونجا نهارمون رو میخوریم وآتیش رو درست میکنیم تا شما بیاید(موقعی ک زنگ زد نزدیک قشلاق بودیم)ما هم برگشتیم سمت بوکان. همین که رسیدیم اول شهر آبجیم دوباره زنگ زد و گفت قرارمون کنسل شده و عموی بابام نیم ساعت پیش فوت کردن. هیچی دیگه اومدیم خونه و نهارمون رو خوردیم.
من بخاطر گل پسرام نتونستم برم مراسم ختم . خدا بیامرزدش.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی