یه عالمه خبر
سلام به دوتا پسرای عزیزتر از جونم و همه ی دوستایی که احوالمونو پرسیدن و حسابی لطف داشتن.
حال همگیمون خوبه خدا رو شکر.
حالا شروع کنم به گفتن که یه عالمه حرف دارم.
یکم بهمن تولد برادرشوهرم بود و کیک تولدشو من درست کردم،یه کیک شکلاتی ساده و خوشمزه
دوم بهمن متوجه رویش یازدهمین و دوازدهمین دندان آریامهر گلم شدم(دو هفته ای میشد لثه هاش متورم شده بود و تب داشت).مبارکت باشه عزیز دلم. الان با وجود 12 تا دندون خوردن بیشتر خوراکی ها واسه قندعسلم راحت شده.
پنجشنبه سوم بهمن ،من و آریامهر و کامیار و ستاره رفتیم خونه ی عمه کوچیکه م. روز قبلش تولد پسر عمه ام اشکان بود و ما خبر نداشتیم و وقتی فهمیدیم دیروز تولدش بوده و براش جشن نگرفتن،سریع یه کیک گرفتیم و خونه رو تزیین کردیم و کلی اشکان و سورپرایز کردیم و تا نصفه های شب بکوب و برقص داشتیم و کلی خندیدیم و خوش گذروندیم.
و اما خبر اصلی:
پنجم بهمن مامانم زایمان کرد و داداش مهیار عزیزم پا به دنیا گذاشت. از بس خوشکل و نازه که دل همه رو برده، بابای آریامهری اسمشو گذاشته خوش تیپ محل.
اینجا هنور حمومش نداده بودیم.
و اینم عکس بعداز حمام مهیار خوشمزه ی ما
اینجا خونواده ی عمو کوچیکه م اومده بودن عیادت مامانم و اینم پسر نازشون آرسام 6 ماهه و آریامهر گل خودم
27 بهمن رفتم واسه چکاپ ماهیانه ی خودم و اهورا جونم .
فشار خون و وزنم نرمال بود و ضربان قلب اهورا جونم 142 بود. خانم دکتر برام سونو نوشت. سونو رو انجام دادم و همه چیز خوب و طبیعی بود خداروشکر ولی به دلیل مشغله ی زیاد نتونستم جواب رو ببرم نشون دکتر بدم که چون میدونم مشکلی ندارم زیاد مهم نیست.
وزن اهورا جونم تقریبا دو کیلوگرم بود،با سونو های قبلی که حساب میکردم 31 هفته و 2 روز بود ولی آقای دکتر گفت که 32 هفته است.(قبلا یه جای دیگه میرفتم واسه سونو ،چون پدر دکتر فوت شده بودند از روی ناچاری رفتم یه سونوگرافی دیگه)حالا با سونوهای قبلی تا امروز 33 هفته رو تموم کردیم. با سونوی آخر 33هفته و 5 روز از بودن من با آقا اهورای شیطون میگذره.
روز یکشنبه چهارم اسفند،خانواده ی عموهام و مادربزرگم و عمه هام اومدن دیدن داداش کوچولوم (جز خانواده ی عمو دومی که کار داشتن و روز پنجشنبه 8 اسفند اومدن ).
خلاصه که این مدت هم ما خونه ی بابام بودیم و هرروز کلی مهمون داشتیم بخاطر ورود مهیار خوشکلم.
پنجشنبه هشتم اسفند که خونواده ی عمو دومی اومده بودن خونمون،عمه کوچیکه رو هم دعوت کردیم که بیاد و بعداز رفتن مهمونا نذاشتیم که عمه بره.هشتم اسفند تولد کامیار جونم بود،هفت سالگی رو تموم کرد و وارد هشت شد.
اینم کیک تولد داداشی جونم.(توسط آریاجون ناخنک زده شده قبل از اینکه به عکس کشیدن برسه)
داداش عزیزم تولدت هزاران بار مبارک باشه. هزار ساله بشی عزیزم. خیلی دوست دارم.(امسال ب دلیل اینکه مامانم تازه زایمان کرده ،جشن نداشتیم ایشالله سالهای بعد جشن میگیریم.)