اوایل 93
سلام ب همگی دوستان عزیزو صد سلام ب گل پسرام.
سه شنبه 93/1/5
صبح رفتیم خانه بهداشت برای چکاپ دوسالگی آریامهر گلم.
قد:92
وزن :13 کیلو گرم
بهمون گفتند که دیگه لازم نیست قطره آهن بخوره و در مورد دندوناش و راه رفتن و وضعیت غذا خوردنش پرسیدند و همه چیز نرمال بود.
چهارشنبه 93/1/6
صبح زن عموی آریا زنگ زد و گفت که خیلی وقته نیومدید خونمون و کلی گلایه کرد و گفت که پاشید واسه نهار بیاید. من و آریا هم اماده شدیم و رفتیم خونه جاریم. بعداز نهار آماده شدیم و رفتیم خرید. جاریم کیف و کفش و یه کم وسایل دیگه و منم یه کلاف کاموا گرفتم و برگشتیم خونه برادرشوهرم و مشغول درست کردن شام شدیم(مادر شوهرم هم واسه شام اومد اونجا)بعداز شام خواهر جاریم و خانوادش اومدن و کلی خوش گذشت بهمون.
پنج شنبه 93/1/7
امشب واسه شام خانواده ی عمو کوچیکه ام و دختر عموم رو دعوت کردم . دختر عموم 4 ماهه بارداره. حالش بد شده بود و عصر زنگ زد و گفت ک نمیتونه بیاد . عمو اسماعیل و خانمش و پسر گلشون آرسام جون اومدن و ما رو خجالت دادند و یه گلدون خوشکل و یه ست لباس واسه کادوی تولد اریا اوردند دستشون درد نکنه.
آریا جونم خودش ب تنهایی غذا خورد و حتی به آرسام هم با قاشق خودش سوپ میداد و جالب اینکه آرسام 7ماهه از دست آریا سوپ میخورد و خیلی هم خوشش اومده بود.
دوشنبه 93/1/11
ساعت 2 ظهر با دختر عموم رفتیم خونه عموم .(واسه شام اونجا دعوت داشتیم.)ساعت 4 وقت دکتر داشتم . شوهری اومد خونه عمو دنبالمون و رفتیم مطب خانم دکتر که هنوز نیومده بود . برای آریا هم از چشم پزشک وقت گرفته بودم برای ساعت 4:30. خلاصه که آریا رو بردیم چشم پزشکی برای چکاپ 2 سالگی و خدا رو شکر مشکلی نداشت . بعد دوباره رفتیم مطب دکتر زنان و منشی نفر اول منو فرستاد داخل و دکتر معاینه ام کرد و برام سونو نوشت که ببینیم آقا اهورا جونم در چ حال و وضعیتی قرار داره. با اریا جون و شوهری رفتیم سونوگرافی و گفت که چهل دقیقه دیگه نوبتتون میشه...
رفتیم اتاق سونو (آریا بغل شوهری خوابش برده بود)مثل همیشه آقای دکتر همه ی اعضای بدنشو نشونمون داد(. وااااااااااای فدای لپهای تپلت بشم عزیزم. خیلی ناز بودی اهورا جونم. )بعد صدای قلبشو گوش دادیم و شوهری کلی ذوق کرد از دیدن گل پسری و شنیدن صدای قلبش.
بعداز اتمام سونو روبردیم پیش خانم دکتر و گفت که شنبه ساعت 8 صبح بیمارستان باش به امید خدا سزارینت میکنم.
سونوی آخر و برگه ی معرفی نامه ب بیمارستان
کارمون ک تموم شد رفتیم خونه عموم .(خانواده ی عمو اسماعیل و یکی از دوستای خانوادگی عمو بزرگم ،بابا و مامانم و مهیار و کامیار و ستاره هم بودند) . خوش گذشت.
93/1/13چهارشنبه
نهار خونه موندیم و بعداز ظهر رفتیم بیرون یه دور زدیم و رفتیمم باغ عموم و نزدیکای ساعت 9 برگشتیم خونه. روز خوبی بود.
93/1/14پنجشنبه
رفتم ارایشگاه برای اصلاح ابرو و وسایل بیمارستان رو هم آماده گذاشتم برای شنبه به امید خدا اهورا جونم بیاد بغلمون.