این چند روز آخر 92
سلام گلای من. عزیزای دلم. نفسای مامام. فدای دوتاتون بشم.
حالا بگم از این چند روز آخر سال 92.
روز سه شنبه 27 اسفند:ساعت 4 بعدازظهر چندتا از دوستای من که ساکن ارومیه بودند،اومدند بوکان و قرار شد چند روزی بمونند.ساعت 5دختر عموهام اومدند(میخواستیم شب آتیش روشن کنیم)نزدیکای ساعت6 آریا جونم خوابش برد . یه نیم ساعت گذشته بود باباییش اومد دنبالش و گفت میبرمش جلوی خونه ی خودمون تا اونجا پیشم باشه(منم که نمیخواستم بخاطر اهورا برم بیرون آریا رو دادم باباییش تا وقتی بیدار شد بره بیرون و خوش بگذره بهش).
موقعی ک هوا تاریک شد همه رفتند بیرون و آتیش روشن کردن و ترقه بازی کردن و از رو آتیش پریدن. منم از پنجره نگاشون کردم و یه چندتایی عکس گرفتم.
تا آتیش بازی تموم شد سفره رو هم پهن کردیم.کلی به همه خوش گذشت. بابایی اریا وقتی جوجوم رو برگردوند پیشم بوی آتیش میداد و کل بدن و لباسش دود گرفته بود.
شب یکی از دخترعموهام موند خونمون و تا نصف شب باهم حرف زدیم.
چهارشنبه 28 اسفند 92:صبح بعداز صرف صبحانه با روژین و مهمونا آماده شدیم و رفتیم سقز هم مهمونا خرید کنن هم خودمون.همین ک سوار ماشین شدیم آریا خوابش برد. بیچاره روژین و ستاره نوبتی بغلش میگرفتن توی بازار.
من دوتا کیف دستی و یه کیف وسایل آرایش و یه شال واسه خودم و دوتا ماشین برای عیدی کامیار و یاسر(پسر مهمونمون) و یه قواره پارچه واسه عید برای مادرشوهرم گرفتم. تا ظهر توی بازار گشتیم و ساعت سه بود برگشتیم خونه بابام.مامانم آش دوغ درست کرده بود که من عشق آش دوغم. هم من هم آریا در حد ترکیدن خوردیم.
شب هم خونه موندیم و نوار عروسی عمو حسن رو نگاه کردیم و نزدیکای ساعت 10شب بود که من و آریا برگشتیم خونه خودمون.قرار شد که مهمونا فردا نهار بیان اونجا. خیلی شدید بارون میبارید.
5شنبه 29 اسفند:صبح بعد از بیدار شدن برای نهار قورمه سبزی گذاشتم و کارای خونه رو انجام دادم. کامیار و بچه های مهمونا اومدن و بقیه هم رفتن بازار خرید.نهار خونه یمن بودیم و بعد آماده شدیم رفتیم پارک و شهربازی و کلی به قند عسل دلم خوش گذشت.
بعداز پارک رفتیم خونه ی مامانم . برای شام کلی مهمون داشتیم(خانواده ی عموهام و عمه هام)خیلی خوش گذشت.