آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

این چند روز آخر 92

1393/1/4 23:11
نویسنده : مامان سمیرا
267 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلای من. عزیزای دلم. نفسای مامام. فدای دوتاتون بشم. 

حالا بگم از این چند روز آخر سال 92.

روز سه شنبه 27 اسفند:ساعت 4 بعدازظهر چندتا از دوستای من که ساکن ارومیه بودند،اومدند بوکان و قرار شد چند روزی بمونند.ساعت 5دختر عموهام اومدند(میخواستیم شب آتیش روشن کنیم)نزدیکای ساعت6 آریا جونم خوابش برد . یه نیم ساعت گذشته بود باباییش اومد دنبالش و گفت میبرمش جلوی خونه ی خودمون تا اونجا پیشم باشه(منم که نمیخواستم بخاطر اهورا برم بیرون آریا رو دادم باباییش تا وقتی بیدار شد بره بیرون و خوش بگذره بهش).

موقعی ک هوا تاریک شد همه رفتند بیرون و آتیش روشن کردن و ترقه بازی کردن و از رو آتیش پریدن. منم از پنجره نگاشون کردم و یه چندتایی عکس گرفتم.

 چهارشنبه سوری

 تا آتیش بازی تموم شد سفره رو هم پهن کردیم.کلی به همه خوش گذشت. بابایی اریا وقتی جوجوم رو برگردوند پیشم بوی آتیش میداد و کل بدن و لباسش دود گرفته بود.

شب یکی از دخترعموهام موند خونمون و تا نصف شب باهم حرف زدیم. 

چهارشنبه 28 اسفند 92:صبح بعداز صرف صبحانه با روژین و مهمونا آماده شدیم و رفتیم سقز هم مهمونا خرید کنن هم خودمون.همین ک سوار ماشین شدیم آریا خوابش برد. بیچاره روژین و ستاره نوبتی بغلش میگرفتن توی بازار. 

 من دوتا کیف دستی و یه کیف وسایل آرایش و یه شال واسه خودم و دوتا ماشین برای عیدی کامیار و یاسر(پسر مهمونمون) و یه قواره پارچه واسه عید برای مادرشوهرم گرفتم. تا ظهر توی بازار گشتیم و ساعت سه بود برگشتیم خونه بابام.مامانم آش دوغ درست کرده بودخوشمزه که من عشق آش دوغم. هم من هم آریا در حد ترکیدن خوردیم.

شب هم خونه موندیم و نوار عروسی عمو حسن رو نگاه کردیم و نزدیکای ساعت 10شب بود که من و آریا برگشتیم خونه خودمون.قرار شد که مهمونا فردا نهار بیان اونجا. خیلی شدید بارون میبارید.

5شنبه 29 اسفند:صبح بعد از بیدار شدن برای نهار قورمه سبزی گذاشتم و کارای خونه رو انجام دادم. کامیار و بچه های مهمونا اومدن و بقیه هم رفتن بازار خرید.نهار خونه یمن بودیم و بعد آماده شدیم رفتیم پارک و شهربازی و کلی به قند عسل دلم خوش گذشت.

 

بعداز پارک رفتیم خونه ی مامانم . برای شام کلی مهمون داشتیم(خانواده ی عموهام و عمه هام)خیلی خوش گذشت.

آریا در مهمانی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان پرهام
4 فروردین 93 0:27
نوروز این رفاقت را نگاهبانی می کند که باور کنیم قلبهامان جای حضور دوستانمان هستند . .
مامان سمیرا
پاسخ
عیدتون مبارک عزیزم
مامی پوریا
7 فروردین 93 12:45
تنها خداست که میداند “بهترین” در زندگیت چگونه معنا میشود! من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم. **نوروزت مبارک**
مینا (دلنوشته هایی برای دلبندم )
14 فروردین 93 18:25
سال نو مبارک عزیزززززززززززززززززززم
مامان سمیرا
پاسخ
سال نوی شما هم مبارک مینا جون. ایشالله که بزودی خبر نی نی دار شدنتو بشنویم خانمی
مامان حوریه
15 فروردین 93 0:36
امیدوارم سال خوبی داشته باشی مامانی
مامان سمیرا
پاسخ
انشالله شما هم سال خوبی پیش روتون داشته باشین. ممنون ک سرزدین