آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

آریامهر و اهورا

مامان فدای راه رفتانت بشه الهی

قربونت بشم قند عسلم الان یه مدتیه که دستت رو میگیری به مبل و میز تلویزیون و هر وسیله ای که بتونی باهاش بلند شی رو پاهای خودت بایستی. الهیییییییییییییییییییییییییییییی من فدای پسرک شیطونم بشم . آریامهر گلم با مامانی و بابا جونی غذا میخوره ، بازی میکنه ، میتونه به تنهایی بشینه ، از حالت نشسته تغییر حالت میده و سینه خیز میره یا کمرشو بلند میکنه و رو دستای کوچولو و پاهای قویش می ایسته.   عزییییییییییییییییییییییییزمی آریامهر عاششششششششششقتم ...
28 آذر 1391

آریامهر بی دندون

سلام گل پسرم ،قند عسلم ،عزیز دلم ، پسرک شیطون و بی دندون من. امان امان از دست آریامهر و باباجونی روزی چند دفعه باهم کشتی میگیرن و جیغ و داد میکنن و خونه رو به هم میریزن واااااااااااااااااااااااای منم  . خسته شدم از بس تمیز کردم و مرتب کردم ،بسه دیگه یه کم به فکر من باشید آخه ، شما دو نفرید ومن یکی، انصاف نیست که. حالا جناب آریامهر از کشتی گرفتن خوشش میاد ، به محض اینکه بابایی رو میبینه جیغ میکشه و بهش حمله میکنه که بیا کشتی بگیریم ...
28 آذر 1391

شیطنت های گل پسر تموم نمیشه

سلام گلم عزیز دل مامان شما خسته نمیشی انقدر منو ذوق زده میکنی نمیگی اخه مامانم گناه داره یهو سکته میکنه از خوشحالی؟ امروز که اول صبح بهت میگفتم دست دستی و بهت دست زدن یاد میدادم وشما تکرار میکردی و کف میزدی خیلی خوشحال شدم . بعدشم که باهات دالی بازی کردم و شما کلی کله ات رو برام چرخوندی و خندیدی گل پسرم از کتاب نی نی ها خسته شده و رفته سراغ جزوه های باباش   مامان آریامهر:مامانی جزوه های بابا خوشمزه ان؟ آریامهر:نه مامان خیلی تلخن ...
18 آبان 1391

پسرم داره روی پای خودش می ایسته و مرد میشه

قربونت برم . عزیزم دیروز به شما غذا دادم و موقع غذاخوردن کلی باهم بازی کردیم و شما به لباسات غذا دادی و خلاصه که لباساتم سیر کردی ، منم  رفتم که برات لباسهای تمیز بیارم ( ناگفته نماند که آهنگهای نی نی کوچولو رو برات گذاشته بودم که شما خیلی دوسش داری ) وقتی اومدم دیدم رفتی جلوی تلویزیون و بلند شدی و رو پاهات ایستادی ( اگه من و شما تنها نبودیم میگفتم بابایی کمکت کرده ولی بابایی که خونه نبود ) من انقدر ذوق کردم . 10 دقیقه همونجوری داشتی به نی نی تلویزیون و من که قربون صدقه ات میرفتم نگاه میکردی و همونجوری وایساده بودی   بعدش کم کم خسته شدی   و افتادی زمین . البته خیلی حواسم بهت بود که دردت نگیره و با...
17 آبان 1391

گل پسری

سلام گل پسر مامانی ، فدات شم جینگلکم. ماسالله ماشالله تازگیها خیلی شیطون شدی، از خوشحالی و ذوق بلند بلند جیغ میکشی، همش با روروکت اینور اونور میری و خونه رو به هم میریزی و همه جا اثر انگشتای کوچولوت رو میذاری واسه یادگاری که بله من دستم به همه جا میرسه . از همه مهمتر اینه که باید در اتاق خواب رو ببندم وگرنه یه ثانیه ای میرسی سروقت کتابای بابایی و میخوای پارشون کنی یا بخونیشون . خلاصه اینکه من فدات بشم که انقدر پر جنب و جوش و باهوشی. وای مامان بمیرم برات تازه یادم افتاد اولین زخم زندگیتم دیروز صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم با ناخنات روی دماغت رو زخمی کردی اینم عکسش دیروز صبح که من بیدار شدم شما هنوز بیدار...
30 مهر 1391

حمام و جاروبرقی

سلام عزیز دلم آخه پسرم چرا از صدای جاروبرقی میترسی، مگه ترس داره؟به خاطر این ترس شما من باید منتظر بمونم که بابایی بیاد شما رو نگهداره بعد من بتونم جارو بکشم . مامانی امروز باهم رفتیم حموم ولی تو میترسیدی بری داخل وان . منم مجبور شدم بابایی رو صدا کنم تا تو رو بگیره و من بتونم بشورمت . آخه میدونی چرا میترسیدی؟ چون دو  هفته  بود که حموم نرفته بودی. فدات بشم که بعد از حموم کردن نازتر از همیشه میشی.   ...
27 مهر 1391

کشتی

امشب کلی با بابایی کشتی گرفتی منم کلی بهتون خندیدم و تشویقت کردم آخرشم وقتی بابایی رو شکست دادی من اینجوری شدم  و گفتم آفرین قهرمان کوچولوی من. بابایی شبیه اینا شده بود عصر هم کلی با دایی جونی حرف زدی . فدای هردوتون بشم من. دایی جوون بهت میگفت که از طرف مهد قراره برن بادبادک بازی بالای کوه برده رش و کلی ذوق داشت . توهم مثل اینکه میدونستی دایی جوونی هیجان داره جیغ میزدی. ای یادش بخیر پارسال موقع جشن بادبادکها توی دلم بودی . یه چند روزی هم هست که سرتو میچرخونی وبالا پایینش میکنی ،انقدر شیرین میشی که نگو.منم امشب داشتم اداتو در میاوردم تو هم نگام میکردی و مثل من سرتو تکون میدادی.بابایی&...
24 مهر 1391