ای شیطون
پسرم دیروز صبح دوتایی رفتیم آتلیه که عکس بگیرن ازت ولی انقدر ورجه وورجه کردی و میخواستی به همه چی دست بزنی و بفهمی که چی به چیه و برات یه مکان تازه و جالب بود ، این دو ساعتی که اونجا بودیم فقط تونستیم دوتا عکس به دردبخور ازت بگیریم،آخرشم خسته شدی و نمیخندیدی و ما مجبور شدیم بعدازظهر بازم بریم. بعدازظهرهم یه ذره از صبح آرومتر بودی و باز همین آش بود وهمین کاسه.خلاصه که هرجوری بود ازت عکس گرفتن ،منم میخواستم باهات یه عکس داشته باشم ولی شما خوابت میومد.خوابوندمت و به حالت خوابیده با مامانی عکس گرفتی. فدای پسر شیطونم بشم الهی حالا قراره که بعد از ده پانزده روز عکسا رو بهمون بدن، هروقت بهمون دادن میذارمشون اینجا ...