این روزهای ما

امروز پایان 20 هفتگی من و اهورا بود. الان دقیقا بیست هفته دیگه مونده تا خونوادمون 4 نفره بشه.

اریامهر خیلی پسر خوبیه، عاشق حرف گوش کنی هاشم. هرچیزی رو ک یه بار بهش میگم سریع میفهمه.هروقت میخوام بیام نت سریع میاد پیشم و میگه ( داده منه) یعنی مامان منم.بغلم میشینه و اکثرا فقط نگاه میکنه و به هیچی دست نمیزنه.

میگم شکمت گنده شده چی توشه؟ میگه (نانه) یعنی غذا.

وقتی ازش میپرسم مثلا موهات کو؟ دستشو سریع میذاره رو سرش و میگه (اَتا) یعنی اینجاست.

همه ی اعضای بدن خودشو میشناسه و نشون میده و اعضای بدن اطرافیانش رو هم تشخیص میده.

عاشق قایم باشک بازیه. میگم آریا کجایی؟ بلند میخنده یا جیغ میکشه و سریع فرار میکنه.

بهش میگم اریا گاوه چی میگه؟لباشو جمع میکنه و صداشو کلفت میکنه، میگه(مااا مااا ماا).

اکثر غذاها و همه ی میوه ها رو میخوره.

میگم آریا پرتقال میخوری ؟ چشماشو میبنده و هیچی نمیگه. منظورش از بستن چشماش اینه که ترشه و وقتی میخوره ناخوداگاه چشماش بسته میشه. توی این حالت خیلی خنده داره.فداش بشم من.

خیلی باهم بازی میکنیم مخصوصا نقاشی میکشیم و توپ بازی میکنیم. چند شب پیش داشتم براش سیب میکشیدم مثلا خواستم قضیه رو بچگانه کنم یه کرم کشیدم که سرشو از سیب بیرون آورده بود،بابایی آریا هم خواست باهاش بازی کنه که دستشو ب کرم نقاشی نزدیک کرد که میخواد بگیردش و به من نزدیک کنه(من از کرم خوشم نمیاد و چندشم میشه) منم خندیدم و مثلا ترسیدم. آریامهر هم از اونموقع یاد گرفته دقیقا میره صفحه ی سیبی که براش کشیدم رو باز میکنه و منو با کرم نقاشی میترسونه.

دورت بگردم عزیزم.

اهورا هم داره شیطون میشه ،وقتی تکون میخوره دستمو میذارم رو شکمم،تکون خوردناش خیلی واضحه.ولی با تکونایی که اریا توی شکمم بود فرق داره. حس میکنم اهورا آرومتر از اریا باشه.

عاشق هردوتاییتونم.