آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 25 روز سن داره

آریامهر و اهورا

عکس .....

آدمک،نقاشی شده توسط آریای عزیزم عاشقتونم. با وجودتون نفس میکشم . سختیهاتون رو ب جون تحمل میکنم. دوستتون دارم ...
13 خرداد 1393

سرماخوردگی آریا جونم

دوشنبه 93/3/12 الهی من دورت بگردم. دردت ب جونم عزیزم. شنبه گل پسرم تب داشت و سرفه میکرد. براش وقت گرفتم ساعت 8 ببرمش دکتر.واسه نهار رفتیم خونه ی مامانم و از اونجا حاضر شدیم و شوهری اومد دنبالمون و رفتیم مطب خانم دکتر. یه نیم ساعتی نشستیم تا نوبتمون شد . آریا بدون هیچ اذیتی اجازه داد ک معاینه بشه . خانم دکتر براش چندتایی دارو تجویز کرد و آریام رو وزن کرد که 14کیلو و نیم بود. داروها رو مرتب بهش دادم . حالش رو به بهبوده. درد و بلات ب جونم عزیزم. ایشالله که زود خوب بشی مامانی. عصر هم با ماشین رفتیم بیرون یه حال و هوایی عوض کنیم.خوب بود. از این منظره خیلی خوشم اومده بود. غروب زیبایی بود. ...
12 خرداد 1393

ختنه ی اهورا

93/3/8 خیلی وقت پیش میخواستم جوجه رو ختنه کنم ولی بخاطر مراسم عروسی دختر عموم عقب انداختیمش. شوهری میترسید ک باهام بیاد با بابام رفتیم مطب دکتر.  ساعت 6:30 عصر گل پسرکم مرد شد .  ...
8 خرداد 1393

عروسی دختر عموم

93/3/6 عروسی دختر عموم بود.اهورا که از اول تا آخر مراسم خواب بود و آریا هم پسر خوبی بود .کلی رقصیدیم . خیلی خیلی خوش گذشت . آریامهریم کلی از عروسی خوشش اومده بودهمش میگفت:اَوجاریش بچین شایی(دوباره عروسی بریم) . اینم گل پسرک من ساعت 3و نیم نصفه شب بعداز عروسی.کماکان پرانرژی . شوبو جونم . دختر عموی گلم. برات آرزوی خوشبختی دارم. ...
7 خرداد 1393

چهل روزگی اهورا جونمون

امروز(93/2/25) بخاطر چهل روزگی اهورا جونم رفتیم خانه بهداشت.  وزن:5300 گرم قد:58سانتیمتر دور سر:37 بعد از خانه بهداشت رفتیم خونه ی بابام و مراسم حمام چهل روزگی رو بجا آوردیم. از دیروز اهورا شروع کرده ب خندیدن و وقتی باهاش حرف میزنیم میخنده   ...
25 ارديبهشت 1393

روز پدر و چهارمین سالگرد ازدواجمون

پدرم ، همسرم ،روزتان مبارک باد دلم تنگ شده واسه چهار سال قبل. واسه لباس عروسی که هر کاری میکنم به تنم نمیره،واسه وقتایی که تا ظهر میخوابیدم و... خدایا شکرت بخاطر همه چیزایی که دادی و ندادی و میخوای بدی.... تصمیم گرفتیم امروز رو خونه نباشیم و از طبیعت بهاری لذت ببریم. وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم سمت جاده ی سردشت . یه جای خوب پیدا کردیم واسه نشستن که هم کنار رودخونه بود و هم جای بازی برای آریای عزیزم داشت. شوهری آتیش روشن کرد و به من گفت که جوجه ها رو آماده کنم،رفتم سراغ سبد و هرچی گشتم ظرف جوجه ها رو پیدا نکردم ...... یادمون افتاد از فریزر درنیاوردیمشون  کلی ناراحت شدم و از دست خودم عصبانی...
23 ارديبهشت 1393

آریا و اهورا

یه مدتی بود میخواستیم برای آریامهر دوچرخه بگیریم. گفتیم صبر کنیم تا اهورا دنیا بیاد بعد . حالا بابایی آریامهر رفته بود یه دوچرخه گرفته بود که هم قد آریا بود و پسرکم نمیتونست تا 7 سالگی هم سوارش بشه. اینم دوچرخه ی بزرگ گل پسرکم با بابایی تصمیم گرفتیم که این دوچرخه رو نگهداریم و یه دوچرخه ی کوچیکتر برای آریامهری بگیریم.خودش گفت نارنجی باشه و بابایی هم اینو براش گرفت. خوشکلکم کلی کیف میکنه با دوچرخه اش. برای اهورا هم خیلی داداش خوبیه و کلی دوسش داره و هواشو داره. وقتی گریه میکنه بهش میگه جانم جانم . از وقتی اهورا دنیا اومده حس میکنم آریا خیلی تغییر کرده و بزرگ شده. هم میتونه جمله بگه هم راحت همه کلمه ها رو بیان می...
27 فروردين 1393

اهورا جونم اومد بغلمون

سلام ب همگی دوستای گلم ک جویای حالمون شدند(خدا رو شکر نگرانی نداریم). و سلام به آریامهر گلم که این مدت ک من بیمارستان بودم درک کرد و بدون من خیلی خیلی پسر خوبی بود و همه ازش تعریف میکردند که خیلی ماه و حرف گوش کن بوده و یه سلام دیگه به جوجوی 4روزه ی عزیزم. جمعه93/1/15 آریا رو بردم حمام و کلی باهم آب بازی کردیم.بعد از حمام حرف زدیم و بهش گفتم که فردا صبح من میرم بیمارستان که اهورا رو از شکمم بیارن بیرون پس وقتی بیدار شدی و من نبودم گریه نکن و پسر خوبی باش و آنا جونم اذیت نکن. خیلی راحت حرفامو فهمید و قبول کرد و چندتایی سوال ازم پرسید و کلی بوسم کرد و بغلم گرفت بعدش شیر خورد و خوابید.منم بغل گرفتمش و کنارش دراز کشیدم که خوابم ببره، تا ساع...
20 فروردين 1393