کشتی
امشب کلی با بابایی کشتی گرفتی منم کلی بهتون خندیدم و تشویقت کردم آخرشم وقتی بابایی رو شکست دادی من اینجوری شدم و گفتم آفرین قهرمان کوچولوی من. بابایی شبیه اینا شده بود عصر هم کلی با دایی جونی حرف زدی . فدای هردوتون بشم من. دایی جوون بهت میگفت که از طرف مهد قراره برن بادبادک بازی بالای کوه برده رش و کلی ذوق داشت . توهم مثل اینکه میدونستی دایی جوونی هیجان داره جیغ میزدی. ای یادش بخیر پارسال موقع جشن بادبادکها توی دلم بودی . یه چند روزی هم هست که سرتو میچرخونی وبالا پایینش میکنی ،انقدر شیرین میشی که نگو.منم امشب داشتم اداتو در میاوردم تو هم نگام میکردی و مثل من سرتو تکون میدادی.بابایی&...