اهورا جونم اومد بغلمون
سلام ب همگی دوستای گلم ک جویای حالمون شدند(خدا رو شکر نگرانی نداریم). و سلام به آریامهر گلم که این مدت ک من بیمارستان بودم درک کرد و بدون من خیلی خیلی پسر خوبی بود و همه ازش تعریف میکردند که خیلی ماه و حرف گوش کن بوده و یه سلام دیگه به جوجوی 4روزه ی عزیزم.
جمعه93/1/15 آریا رو بردم حمام و کلی باهم آب بازی کردیم.بعد از حمام حرف زدیم و بهش گفتم که فردا صبح من میرم بیمارستان که اهورا رو از شکمم بیارن بیرون پس وقتی بیدار شدی و من نبودم گریه نکن و پسر خوبی باش و آنا جونم اذیت نکن. خیلی راحت حرفامو فهمید و قبول کرد و چندتایی سوال ازم پرسید و کلی بوسم کرد و بغلم گرفت بعدش شیر خورد و خوابید.منم بغل گرفتمش و کنارش دراز کشیدم که خوابم ببره، تا ساعت 3 که اصلا خوابم نبرد بعدش هم نیم ساعت نیم ساعت بیدار میشدم و به ساعت نگاه میکردم (دلم میخواست تندتر حرکت کنن و زود صبح بشه. یه کم استرس داشتم.)خلاصه ساعت 6:20 شد دیگه بیدار شدم و دست و صورتمو شستم نشستم کنار اریا تا میتونستم بوسیدمش و بوییدمش و بغلش کردم و یه چندتایی ازش عکس کشیدم.
مامان و بابامم بیدار شدن. لباس پوشیدم و آماده شدم شوهری بیاد دنبالمون.
کامیار هم لباساشو پوشیده بود ومنتظر سرویس بود که بره مدرسه.بوسیدمش و خداحافظی کردم باهاش. ساعت 7:40 شوهری اومد و مامانم مهیارو سپرد دست ستاره و باهامون اومد که بریم دنبال دختر عمو و زن عموم.
ساعت 8 بیمارستان دکتر قلی پور بودیم .رفتیم قسمت پذیرش. برگه ها رو تحویلشون دادیم و من و شوهری پای برگ رضایت رو انگشت زدیم و امضا کردیم و با روژین و شوهری رفتیم طبقه بالا(اجازه ندادند که مامانم و زن عموم بیان باهامون).
رفتم بخش زایمان و لباس پوشیدم ک مامانمم اومد پیشم.بهم سرم وصل کردند و صدای قلب جوجو رو گوش دادند و فشارم رو گرفتند نرمال بود. گفتند تا ساعت 10 و نیم میفرستیمت اتاق عمل.
دوباره استرس گرفته بودم ولی ب روی خودم نمیاوردم. خداروشکر اجازه دادند روژین تا موقعی ک ببرنم اتاق عمل پیشم باشه. باهم حرف زدیم و کلی از استرسم کم شد.
پرستار اسمم رو صدا کرد و گفت خداحافظی کن بریم اتاق عمل. روژین ازم عکس گرفت بعد همدیگه رو بغل گرفتیم و بوسیدیم و با پرستار رفتیم اتاق عمل. جلوی درب اتاق عمل چند دقیقه ای نشستم (قلبم اشت میومد بیرون اینقده تند میزد)خانم دکتر اومد پیشم و حالمو پرسید و گفت پاشو بریم داخل و اصلا نترس.
بی حسم کردند و هرکی میومد اسم و سنّم رو میپرسید بعد میگفت زایمان اولته ؟ میگفتم نه دومی. کلی تعجب میکردن که با این سن کم چجوری جرات کردی دوتا بچه اونم پشت سرهم؟
صدای گریه اش اومد.........
بلند گفتم ای جانم
خانم دکتر گفت به به چقدم تپله ماشالله. صدای گریه اش قطع شد. پرسیدم اینجا نیست؟گفتند چرا ولی خوابیده. گفتم نشونم بدید ببینمش
اهورا جونم دنیا اومد........
ساعت تولد:11/10
وزن:3700 گرم
قد :49
دور سر:35
نوع زایمان: سزارین تحت نظر خانم دکتر شیرین نصیری
اهورا جونم چند دقیقه بعد از تولد
اثر پای اهورا جوجوم
ا
اینم آریامهر نفسم وقتی اومده بود بیمارستان ملاقات مامانیش
دو شب بیمارستان بستری شدم و دوشنبه 93/1/18 اومدیم خونه.
اینم جوجه ی 4 روزه ی ما