آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 23 روز سن داره

آریامهر و اهورا

روز پدر و چهارمین سالگرد ازدواجمون

1393/2/23 23:25
نویسنده : مامان سمیرا
759 بازدید
اشتراک گذاری

پدرم ، همسرم ،روزتان مبارک باد

دلم تنگ شده واسه چهار سال قبل. واسه لباس عروسی که هر کاری میکنم به تنم نمیره،واسه وقتایی که تا ظهر میخوابیدم و...

خدایا شکرت بخاطر همه چیزایی که دادی و ندادی و میخوای بدی....

تصمیم گرفتیم امروز رو خونه نباشیم و از طبیعت بهاری لذت ببریم.

وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم سمت جاده ی سردشت . یه جای خوب پیدا کردیم واسه نشستن که هم کنار رودخونه بود و هم جای بازی برای آریای عزیزم داشت. شوهری آتیش روشن کرد و به من گفت که جوجه ها رو آماده کنم،رفتم سراغ سبد و هرچی گشتم ظرف جوجه ها رو پیدا نکردم ......

یادمون افتاد از فریزر درنیاوردیمشون غمگینکلی ناراحت شدم و از دست خودم عصبانی شدم(بخاطر آریا که گرسنه بود)شوهری هم میخندید. خلاصه که وسایل رو گذاشتیم همونجا و سوار ماشین شدیم و برگشتیم بطرف یه روستا که تقریبا 12 دقیقه با جایی که نشسته بودیم فاصله داشت. یه سوپرمارکت که چ عرض کنم مینی مارکت پیدا کردیم و تن ماهی خریدیمخندونک و نوش جانمون کردیم و کلی خندیدیم.یه عالمه آهنگ خوندیم با اریا و کلی بازی کردیم.اهورا جونمم پسر خوبی بود و اذیت نکرد.

گوشی من خاموش شده بود از بس آریا باهاش بازی کرده بود و نشد عکس بگیریم جز این یکی اونم با موبایل شوهری.

ساعت 5  بود که هوا ابری شد و آسمون میخواست بباره،درست مثل روز عروسیمون .وسایلمون رو جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. تا نزدیکیهای سردشت رفتیم . واقعا مناظر قشنگی داشت. احساس میکردی توی شمال ایران هستی ولی بدون زباله هایی که اطراف جاده رها شده. 

تقریبا ساعت 7 تگرگ و بارون شروع شد و در عرض چند دقیقه به هر طرف که نگاه میکردیم جوی های آبی بود که از کوه به داخل دره جاری میشد. روز خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت به همه. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)