آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 30 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 15 روز سن داره

آریامهر و اهورا

کالسکه سواری توی برف

امروز صبح میخواستیم بریم خونه ی مامانم ، کالسکه ی آریا توی راهرو بود و گیر سه پیچ داده بود که باید با کالسکه بریم خونه آنا و مدام میگفت ( مامام اَن ) یعنی مامان با کالسکه ام بریم. منم گذاشتمش توی کالسکه و راه افتادیم سمت خونه ی آنا جون. هم دیشب برف اومده بود و هم موقعی که داشتیم میرفتیم خونه آنا بازم برف میومد. آریامهر خوشحال و خرسند از کالسکه سواری در برف.   ...
11 دی 1392

تولد

92/10/10 امروز تولد زن عموی مهربون آقا آریاست. و ما هم به این بهانه رفتیم خونشون که دور هم باشیم. صبح کاستر و ژله درست کردم تا با خودمون ببریم خونشون. (آقای همسری خیلی مریض بود و نمیتونست باهامون بیاد.) آبجیم ساعت 3 اومد خونمون و باهم رفتیم خونه ی جاریم. شام درست کردیم و بعداز صرف شام سفره پهن کردیم و بقیه ی خوراکی ها رو گذاشتیم اونجا و کادوهامون رو دادیم بهشون. اینم چندتا عکس از امشب که خیلی بهمون خوش گذشت مثل همیشه اینم خوشکل پسر من که به فشفشه ها خیره شده اینجا بهش گفتم منو نگاه کن عزیزم، ببین چجوری گردنشو بالا آورده و به چ شکلی نگام میکنه. تولدت مبارک باشه دوست و جاری خوبم ♥ ...
10 دی 1392

سرماخوردگی خونوادگی

سلام به دوستای گلم و دوتا پسرای عزیزتر از جون و دلم از روز 4شنبه آریامهر آب دماغش میومد و قرار بود 5شنبه بریم خونه بهداشت برای کنترل وزن آقا آریامهرم و ماهم شب قبلش خونه ی مامانم خوابیدیم چون قرار شد مامانمم باهامون بیاد خانه بهداشت. 5شنبه بعداز خوردن صبحانه بهمراه مامانم و کامیار عزیزم آماده شدیم و رفتیم خانه بهداشت .لباسای اریامهرو با هزار ترفند و کلک،از تنش درآوردم (از وقتی واکسن 18 ماهگیشو توی همون اتاق زدن ،بزور میبرمش داخل اتاق و قسم میخورم که کاری بهش ندارن)خلاصه که با همون ترفندها هم گذاشتمش روی ترازو تا وزنشو بگیرن و چون خانمی که باید وزن پسرمو کنترل میکرد داشت کارت سلامت یه کودک دیگه رو مینوشت، خودم ترازو رو روشن کردم...
9 دی 1392

رفتیم سونو

امروز ساعت 3ونیم وقت دکتر داشتم و با همسری و اریامهری رفتیم مطب دکتر.دکتر ساعت 4 اومد مطب و من نفر اول رفتم داخل اتاق معاینه، دکتر همه چی رو کنترل کرد و خوب بود و برام سونوی رنگی نوشت تا ببینیم فسقلی در چ حال و وضعیتیه؟ واسه ساعت 5 از سونوگرافی وقت گرفته بودم و ساعت 4ونیم رفتیم اونجا تا شاید زودتر نوبتمون بشه ولی نه از این خبرا نبود و تا ساعت 5ونیم نشستیم تا نوبتمون شد. خونوادگی رفتیم اتاق سونو و دراز کشیدم روی تخت و دکتر سونو رو شروع کرد و آریامهر وباباییش هم داشتن به مانیتور نگاه میکردن و دکتر هم همه چی رو توضیح داد و گفت که وضعیتش خیلی خوبه و وزنش 610گرم و بریچ. و وضعیت جفت و بند نافش هم نرماله و دیگه لازم نیست دیگه برم واسه سونو .خد...
1 دی 1392

چله

دیشب آخرین شب پاییز و طولانی ترین شب سال بود و همزمان بود با ورود آریامهر به 21ماهگی . از صبح رفته بودیم خونه ی مامانم و قرار بود که واسه شب چله بریم خونه ی جاریم. عصر شیرینی درست کردم و ساعت 7 رفتیم خونه شون و بقیه وسایل و آماده کردیم   شیرینی ها رو به شکل هندونه درست کردم. خیلی زمان برد ولی واقعا خوشمزه شده بود با وجود اینکه اولین بارم بود که درستشون میکردم. مثل همیشه شازده پسرم اجازه ی عکس کشیدن ازخودش رو نداد و گفت :نه. خیلی خیلی بهمون خوش گذشت. برادرشوهرم برامون آهنگ خوند و ما با دست زدن همراهیش کردیم و بعد منچ بازی کردیم و ماروپله و من برنده شدم هوراااا مامانی زرنگ . سال بعد شب یلدا اهورا جونم پیشمو...
1 دی 1392

بی خواب شدم

یه هفته است که نصفه شب ساعت 3 ب بعد بیدار میشم دیگه خوابم نمیبره تا 5.اصلا خیلی وضعیت بدیه ،صبح که از خواب بیدار میشم سرم شدیدا درد میکنه و چشمام سنگین میشن. وقتی که آریامهرو باردار بودم از 8 ماهگی بیخواب شدم. نمیدونم الان که 23 هفته بیشتر از بارداریم نمیگذره چرا اینقدر زود بی خوابی هام شروع شده؟ یکشنبه وقت ملاقات با دکترمو دارم، میرم واسه چکاپ.حتما بهش میگم از الان بیخوابی به سرم زده
28 آذر 1392

یه روز ...

بعدازظهر با مامانم میریم خونه ی جاریم، تازه خونه درست کردن ، واسه چشم روشنیشون. شب هم خونه ی عمه کوچیکه ی من دعوت داریم بصرف شام . الانم داریم میریم خونه ی به قول آریا ،آنا . یه کم برف اومده و هوا سرده ولی سردتر از دوشنبه و سه شنبه نیست. دوستتون دارم پسرای گلم ...
28 آذر 1392

کم کم داره حرف میزنه آریامهرم

سلام شاهزاده خوشکلم. عزیز دلم تاج سرم. قربون لبات و حرف زدنات بشم من. کلمه های جدید یاد گرفتی، میگم آریا بگو یک، زود میگی دو. میپرسیم چند سالته ؟لباتو غنچه میکنی و با یه حالت خیلی قشنگ میخندی و چشاتو کوچیک میکنی و میگی 2. اصلا نمیذاری ازت عکس بگیرم. تا میبینی میخوام ازت عکس بگیرم میای بغلم و میگی ( بدَیه) یعنی بده منم عکس بگیرم. غذا خوردنت خیلی خوبه.همه چی رو میخوری و دوست داری .  تازگیها گوشت خوار هم شدی خدایا شکرت. اگه بخوای کباب بخوری حتما باید روش ترش بریزم بعد میخوری. سیب زمینی سرخ کرده هم خیلی دوست داری و البته نیمرو واسه صبحونه هم خیلی بهت میچسبه. همه نوع میوه رو میخوری . شیر هم خدارو شکر خیلی دوست دا...
24 آذر 1392

بازم برف اومد و برف بازیه آریامهر

امروز دوباره برف اومد. صبح رفتم خونه ی بابام و قرار بود که عمه ام و بچه هاشم بیان اونجا.  نهارمونو که خوردیم برف شروع شد و خیلی هم تند میبارید. قرار شد بچه ها برن بیرون برف بازی و منم آریا رو آماده کردم فرستادم باهاشون بره خوش گذرونی. بچه ها باهم آدم برفی درست کرده بودندو کلی برف بازی کرده بودند. از راست به چپ:آریای شیطونم، داداش گلم ،و اشکان و نازی عزیز(بچه های عمه ام) اینم آدم برفی که کامیار درست کرده بود ...
21 آذر 1392