آریامهرآریامهر، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره
اهورااهورا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

آریامهر و اهورا

روز پدر و چهارمین سالگرد ازدواجمون

پدرم ، همسرم ،روزتان مبارک باد دلم تنگ شده واسه چهار سال قبل. واسه لباس عروسی که هر کاری میکنم به تنم نمیره،واسه وقتایی که تا ظهر میخوابیدم و... خدایا شکرت بخاطر همه چیزایی که دادی و ندادی و میخوای بدی.... تصمیم گرفتیم امروز رو خونه نباشیم و از طبیعت بهاری لذت ببریم. وسایلمون رو جمع کردیم و رفتیم سمت جاده ی سردشت . یه جای خوب پیدا کردیم واسه نشستن که هم کنار رودخونه بود و هم جای بازی برای آریای عزیزم داشت. شوهری آتیش روشن کرد و به من گفت که جوجه ها رو آماده کنم،رفتم سراغ سبد و هرچی گشتم ظرف جوجه ها رو پیدا نکردم ...... یادمون افتاد از فریزر درنیاوردیمشون  کلی ناراحت شدم و از دست خودم عصبانی...
23 ارديبهشت 1393

آریا و اهورا

یه مدتی بود میخواستیم برای آریامهر دوچرخه بگیریم. گفتیم صبر کنیم تا اهورا دنیا بیاد بعد . حالا بابایی آریامهر رفته بود یه دوچرخه گرفته بود که هم قد آریا بود و پسرکم نمیتونست تا 7 سالگی هم سوارش بشه. اینم دوچرخه ی بزرگ گل پسرکم با بابایی تصمیم گرفتیم که این دوچرخه رو نگهداریم و یه دوچرخه ی کوچیکتر برای آریامهری بگیریم.خودش گفت نارنجی باشه و بابایی هم اینو براش گرفت. خوشکلکم کلی کیف میکنه با دوچرخه اش. برای اهورا هم خیلی داداش خوبیه و کلی دوسش داره و هواشو داره. وقتی گریه میکنه بهش میگه جانم جانم . از وقتی اهورا دنیا اومده حس میکنم آریا خیلی تغییر کرده و بزرگ شده. هم میتونه جمله بگه هم راحت همه کلمه ها رو بیان می...
27 فروردين 1393

اهورا جونم اومد بغلمون

سلام ب همگی دوستای گلم ک جویای حالمون شدند(خدا رو شکر نگرانی نداریم). و سلام به آریامهر گلم که این مدت ک من بیمارستان بودم درک کرد و بدون من خیلی خیلی پسر خوبی بود و همه ازش تعریف میکردند که خیلی ماه و حرف گوش کن بوده و یه سلام دیگه به جوجوی 4روزه ی عزیزم. جمعه93/1/15 آریا رو بردم حمام و کلی باهم آب بازی کردیم.بعد از حمام حرف زدیم و بهش گفتم که فردا صبح من میرم بیمارستان که اهورا رو از شکمم بیارن بیرون پس وقتی بیدار شدی و من نبودم گریه نکن و پسر خوبی باش و آنا جونم اذیت نکن. خیلی راحت حرفامو فهمید و قبول کرد و چندتایی سوال ازم پرسید و کلی بوسم کرد و بغلم گرفت بعدش شیر خورد و خوابید.منم بغل گرفتمش و کنارش دراز کشیدم که خوابم ببره، تا ساع...
20 فروردين 1393

عکس

اولین نقاشی واضح از صورت که اریا کشیده مهیار داداش گلم آریامهر و دایی مهیار آریامهر روز سیزده بدر آریامهر درحال خوردن آش دوغ سیزده بدر و این هم آریامهر تمیز و مرتب و حمام رفته و آماده برای خواب ...
14 فروردين 1393

اوایل 93

سلام ب همگی دوستان عزیزو صد سلام ب گل پسرام. سه شنبه 93/1/5 صبح رفتیم خانه بهداشت برای چکاپ دوسالگی آریامهر گلم.  قد:92 وزن :13 کیلو گرم بهمون گفتند که دیگه لازم نیست قطره آهن بخوره و در مورد دندوناش و راه رفتن و وضعیت غذا خوردنش پرسیدند و همه چیز نرمال بود. چهارشنبه 93/1/6  صبح زن عموی آریا زنگ زد و گفت که خیلی وقته نیومدید خونمون و کلی گلایه کرد و گفت که پاشید واسه نهار بیاید. من و آریا هم اماده شدیم و رفتیم خونه جاریم. بعداز نهار آماده شدیم و رفتیم خرید. جاریم کیف و کفش و یه کم وسایل دیگه و منم یه کلاف کاموا گرفتم و برگشتیم خونه برادرشوهرم و مشغول درست کردن شام شدیم(مادر شوهرم هم واسه شام او...
14 فروردين 1393

این چند روز آخر 92

سلام گلای من. عزیزای دلم. نفسای مامام. فدای دوتاتون بشم.  حالا بگم از این چند روز آخر سال 92. روز سه شنبه 27 اسفند: ساعت 4 بعدازظهر چندتا از دوستای من که ساکن ارومیه بودند،اومدند بوکان و قرار شد چند روزی بمونند.ساعت 5دختر عموهام اومدند(میخواستیم شب آتیش روشن کنیم)نزدیکای ساعت6 آریا جونم خوابش برد . یه نیم ساعت گذشته بود باباییش اومد دنبالش و گفت میبرمش جلوی خونه ی خودمون تا اونجا پیشم باشه(منم که نمیخواستم بخاطر اهورا برم بیرون آریا رو دادم باباییش تا وقتی بیدار شد بره بیرون و خوش بگذره بهش). موقعی ک هوا تاریک شد همه رفتند بیرون و آتیش روشن کردن و ترقه بازی کردن و از رو آتیش پریدن. منم از پنجره نگاشون کردم و یه چندتایی عکس...
4 فروردين 1393

تولد دوسالگی شاهزادم و اولین روز سال 93

از ورودت به آغوشم دوسال میگذره. دوسال خیلی زود گذشت. آریامهر  من دوساله شده . همون کوچولویی که وقتی برای اولین بار بغلم گرفتمش کلی ذوق کردم از مادر شدنم و کلی گریه کردم از خوشحالی .همون پسرک نازی که بغلم میگرفتمش و پوشکش رو عوض میکردم و بهش شیر میدادم ،الان بزرگ شده،در کنارم راه میره ،خودش میتونه بره دستشویی و خیلی وقتا غذاشو خودش میخوره.و دوست و همدم مامانیش شده. حرفامو میفهمه،برام حرف میزنه،میبوسدم و کلی هوامو داره.عشق من دومین سالگرد تولدت مبارک باشه . امسال نتونستم برات جشن بگیرم. انشالله سال بعد تولد شما و اهورا جون رو با هم برگزار میکنم عزیزم . خیلی خیلی دوستت دارم. بیشتر از جونم. عاشقتم عمرم روز تولد...
4 فروردين 1393

یه چندتایی عکس

مهیار جونم خوشمزه ی من بعد از حمام روز چهلم بعد از تولدش عزیزپسرک من در حمام آریامهرم صندلیشو آورده که شیرشو برداره(دو هفته ای میشه وقتی دستش به چیزی نمیرسه میره این صندلی قرمزو میاره و ازش بالا میره، حتی برای باز کردن در دستشویی هم از صندلیش استفاده میکنه.خودکفا شده و دیگه نمیذاره بهش کمک کنیم) ماموریت با موفقیت انجام شد امروز نزدیک ساعتای 7 صبح شوهری داشت آماده میشد که بره بانک،یهویی آریامهر جیغ کشید و بلند بلند گریه میکرد  (اصلا از این رفتارا نداره). زودی رفتم پیشش و گفتم گریه نکن و پرسیدم چی شده چ مشکلی داری؟ با همون حالت گریه دستش رو گذاشت رو گونه اش و گفت بابایی زده و آریا رو ب گریه اند...
27 اسفند 1392

آخرین روزهای 92

سلام پسرای گل من.عزیزای دلم، این روزها همش یا مهمونی بودیم یا بازار و درحال خرید کردن. کلی لباس و وسایل خوشکل واسه اهورا جونم گرفتیم و لباس و کفش عید برای اریامهر نازم. الهی که من فدای مهربونی و معقولیت آریامهر و شیطنت جوجو اهورام بشم. امروز صبح رفتم بهداشت برای کنترل،همه چیز نرمال بود ،صدای قلب اهورا جونم رو هم گوش دادن و 140 بود. بعدشم فرستادنم پیش دکتر عمومی تا پرونده رو مطالعه کنه و اگه مشکلی دارم بگم بهش.یه هفته است که سردرد شدید و آبریزش بینی و دندان درد شدید دارم بطوریکه اصلا نمیتونم چیزی بخورم. اینا رو به خانم دکتر گفتم و ایشونم معاینه ام کرد و گفت که سینوس هام عفونت کرده و برام دارو داد و گفت احتمالا دندان دردت هم از همین ...
25 اسفند 1392